(هملت)سال 76 بهرام بیضایی بعد از 20 سال سکوت با 2 نمایش «کارنامه بندار بیدخش و بانو آئویی» در جشنواره فجر حضور داشت. بعد از اجرا با او حرف میزدیم. در بین حرفها من گفتم: استاد، ما در بندرعباس گروهی داریم به نام «تیووک». بیضایی پرسید تیووک یعنی چه؟ گفتم پرندهای است در جنوب! میگویند سمبل باران است و وقتی میخوابد یک پایش را رو به آسمان میگیرد تا اگر آسمان افتاد آن را نگه دارد! این پرنده خود را ناجی زمین میداند.
سرش را تکان داد و لبخند زد، ادامه دادم یا چند سال دیگر ما در همین تئاتر شهر اجرا میکنیم و خبرش به گوش شما میرسد یا این نخستین و آخرین بار است که اسم گروه ما را میشنوید. بیضایی با بزرگواری گفت: «حتما! شما در تئاتر شهر اجرا میکنید و من هم به دیدنتان میآیم.» 2 سال بعد نمایش «وقتی ما برمی گردیم دو پای آویزان مانده است» تئاتر تیووک بهترین نمایش جشنواره فجر شد، شریف خدایی رئیس وقت مرکز به من گفت کارگردانهای تهرانی اعتراض کردهاند که چرا جایزه اول کارگردانی تئاتر ایران را به یک جوان 22 ساله بندری دادهاند.
بهرام بیضایی کار را ندید اما زنگ زد و تبریک گفت! آن نمایش که بهعنوان بهترین نمایش انتخاب شده بود حتی اجرای عموم هم نگرفت تا چه رسد به اینکه به قول مهدی هاشمی (که یکی از داوران بود) میبایست بهعنوان نماد تئاتر مدرن ایران در فستیوالهای خارجی حضور پیدا میکرد. آن کار به هر حال در محاق ماند.بعد از آن هم کلی مصیبت بهعنوان پاداش نصیب گروه شد؛ از توقیف متن تا تعطیلی اجرا!
بگذریم. بقیه احوال و کارهای گروه را به ضرورت این متن قلم میگیرم تا برسم به نمایش «تنها سگ اولی میداند چرا پارس میکند مکبث»؛ پس از آنکه در جشنواره 28 تئاتر فجر بهعنوان اثر برتر بخش تجربههای نو برگزیده شد، از طرف مسئولان جشنواره آوینیون فرانسه نیز انتخاب شد و قرار بود بهعنوان تنها نمایش ایرانی، جلوه تازهای از تئاتر ایران را به نمایش بگذارد اما درحالیکه حتی ساعت و سالن هم مشخص شده بود، بهدلیل عدمصدور ویزا، گروه از سفر جا ماند و آوینیون بیتئاتر ایران، دفترش را بست!
در اینکه بخش فرهنگی سفارت فرانسه همکاری نکرد بحث و شکی نیست اما جای تأسف اینجاست که از مسئولان هیچکدام برای گرهگشایی کاری نکردند و پشت کار را نگرفتند. این دریغ وقتی برای بچههای گروهم همراه با درد شد که متوجه شدند معاون هنری ارشاد و تعدادی از هنرمندان برای بازدید به جشنواره آوینیون رفتهاند! و ما که قرار بود اجرا داشته باشیم، جا ماندهایم.لازم به گفتن نیست که حضور این نمایش میتوانست چه دلگرمی و شوری در سایر شهرهای ایران برای اهل تئاتر به ارمغان آورد. در این مدت نه ابراز تاسفی نه همراهی و همدلی، نه صدا و سلامی از مسئولان نیامد و من دوباره به یاد جمله شریف خدایی افتادم و باز گروهم را تنها یافتم.
اما حالا دیگر نه من 22 ساله هستم نه جایزهای در کار بود. فرصتی برای تئاتر ایران بود که از دست رفت؛ فرصتی تا تصویر متفاوتی از تئاتر این مملکت به نمایش گذاشته شود. نمیدانم اگر ما در تهران بودیم باز هم این اتفاق میافتاد یا نه؟
بگذریم، هر کس با وجدانش تنهاست. اما باید بگویم ما همچنان کار میکنیم، تجربه میکنیم، عرقریزی روح و ریاضت تن را به جان میخریم؛ چرا که تئاتر، آستان مقدس ماست و سقف آن را تا انتهای آسمان بالا بردهایم. تئاتر برای گروه تیووک، بینهایت است و ما تا نهایت خود، آن را ادامه میدهیم.